حضـــور
داشتم با خودم فکر می کردم، در باره چیزای مختلف! ناغافل یه فکری از ذهنم عبور کرد. بار اول اونو جدی نگرفتم ، با خودم گفتم: اینم مثه بقیه فکرا. لابد راشو گم کرده ، دیدم نه دوباره اومد . این دفه یه خرده مکث کرد. یه کمی با هم حرف زدیم ولی یه
کمیم حرفمون شد. آخه یه چیزای میگفت که همش راست بود ولی خیلی تلخ مثه... وقتی دید کم آوردم میخواس بره، ولی مگه میشد ازش گذش. معطلش نکردم فوراً اونو گرفتمش ، میخواسم تووبلاگم حبسش کنم تا همه ببیننش! ولی تا اومدم به خودم بیام دیدم در رفته!! اما قیافش یادمه،براتون میگم اگه جائی دیدینش بگیرینش تا جای بقیه دوستای مثل خودشو لو بده. آخه خیلی تماشائی بود. اون اینجوری بود؛ آیا ظلم بده؟آیا ما واقعاً از ظلم و ستم بدمون میاد؟ راس میگن که ما عاطفه داریم؟ اینکه میگن ما آدما زیبائی رو دوست داریم و به خاطرش چها میکنیم و....در جواب همه ی سؤالاش میگفتم بله. اینکه معلومه! تو شک داری؟! چنتا نمونه هم براش آوردم، ولی مگه به خرجش میرفت؟!! دیدم نه ، هر چی من میگم اونم یه چیزی میگه. آخر سر گفتم : هی یارو(باور کنید نمیخواسم بهش بی احترامی کنم ولی آخه از اینکه منو به راحتی محکومم کرده بود لجم گرفته بود) چی میخوای بگی ،بگو ، خلاص!!! وقتی دید دیگه حرفی برا گفتن ندارم شروع کرد به حرف زدن. جوابموبا سؤال داد. میگفت: اگه ظلم بده ، اگه شماها از ظلم وستم بدتون میاد پس چرا هر وقت به خودتون ظلم میشه با تمام قوا به جنگ ظالم میرید ولی اگه همون ظلم به سر کسی دیگه بیاد فقط اونو محکوم میکنید و خیلی هم که غیرتی میشید، فقط شدیداً محکوم میکنید؟؟!! اگه عاطفه دارین پس چرا وقتی خودت محتاج میشی انتظار داری همه برا رفع نیازت بسیج بشن ولی اگه به فقیر یا یتیمی یا بچه ی یه معتاد برخوردی میگی کمک به اینا وظیفه کمیته امداده و میخواس باباش نره دنبال مواد . اینارو نیرو انتظامی باید جمشون کنه، چهره شهرمونو زشت کردن؟!! و خلاصه هی گفت و گفت وگفت . گفتم : حرف آخر؟ اونم بدون هیچ ملاحظه و رودرواسی گفت: میخواسم بهت حالی کنم که خودتی ! گفتم: منظورت چیه که خودمم؟!! گفت: فکر کردی کسی نمیفهمه که شماها خود خواه و خودپرستید؟ شماها همه چیز رو برا خودتون میخاید و همه چیز رو هم فدای خودتون میکنید؟ میگی نه ؟ یه کم فکر کن ببین یه بار به کارگرای شهرداری که آشغالا رو جمع میکنن سلام کردی؟ یه بار به بچه یتیم پدر یا مادر از دست داده سر زدی؟ معلومه که نه چون برات منفعتی نداشته وخلاصه با این حرفاش حالمو گرفت. از جا پریدم و محکم گرفتمش. تو همین حالت رفتم تو خودم . سرمو بلند کردم که جوابشو بدم دیدم نیست. شما بودید چه میکردید؟!
Design By : Pichak |