سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























حضـــور

                                        بسم الله الرحمن الرحیم

دلش برای زیارت مولایش چنان بی تاب و مشوش بود که عنان از او گرفته بود. از هیچ اقدامی فروگذار نکرده بود. به ذهنش خطور کرد که بهترین راه، ورود از باب سیدالشهدا(علیه السلام) است. « برای تشرّف به محضر امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) چهل جمعه در چهل مسجد ختم زیارت عاشورا می گیرم.»

 روزهای آخر بود. در مسجد نشسته بود و مشغول زیارت عاشورا. یک نگاهش به عبارات زیارت عاشورا بود و نگاه دیگرش از لابه لای خیسی قطرات اشک، رخسار مولا را جستجو می کرد. چشمانش را مالید. اشکها را از جلوی مردمک چشمها کنار زد. نور عجیبی است. آن خانه ی محقر و کوچک روبه روی مسجد..!در زد و با اجازه وارد شد. این تلألؤ نور...!. جنازه ای در کنار اتاق که پارچه ی سفیدی بر روی آن انداخته بودند، توجه او را جلب کرد. اشک امانش نمی داد. گیج شده بود و حیران.

به مردی که کنار جنازه نشسته بود، سلام کرد. جواب سلام شنید... .« چرا این گونه دنبال من می گردی و چنین رنجهایی را بر خود وارد می سازی؟!»صدایی به آشنایی تک تک عبارات زیارت عاشورا بود. به جنازه اشاره کرد و ادامه داد :مثل این فرد باشید تا من به دنبال شما بیایم. « این بانو در دوران بی حجابی زمان رضا شاه هفت سال از خانه بیرون نیامد، مبادا مرد نامحرم او را ببیند.»(رسالت های زنی منتظر، مریم معین الاسلام)

خواهرم! چرا حواسمان به اسباب عروجمان نیست؟!!

چه ارزان، گوهر گرانقدرشان را نثار بیماردلان میکنند!!!

مگر طعمه ی قلاب ماهیگیری شیطان، برای به دام انداختن مردهای شهر لذت دارد، که اینگونه سرخوش و شادان برای دزدیدن نگاه های آلوده مردان گام برمیدارند!!! .

چرا حواسمان نیست که آمده ایم تا مرضیّ چه کسی باشیم؟!!


نوشته شده در جمعه 90/1/26ساعت 11:21 صبح توسط ترنم وصال نظرات ( ) |


Design By : Pichak